در جاده ای کوهستانی و البته جنگلی و بسیار بکر سوار بر موتور آرام حرکت می کردیم.ایمان – خواهر زاده ام هم همراهم بود.صدای ناله موتور که از شیبها بالا می رفت سکوت جنگل را بهم می زد.آخرین باری که در این کوه جنگلی بودم تابستون بود.یک روز شرجی تابستون که همه جا سرسبز و انبوه از برگ و صدای پرندگان بود.اما این بار هوا سرد بود. با لکه های برفی که در کنار جاده خیلی نا مرتب پخش بود.و یک سکوت بسیار قشنگ.انگار در این خواب زمستونی همه دنیا هم خوابیده.با اینکه خیلی وقتها در این جاده رفت و آمد می کردم اما اینبار طبیعت و مناظر برای من تازگی و قشنگی زیادی داشت.همه صحنه هایی که قبل از این دیده بودم زیر یک لایه سرسبزی پنهان بود اما اینبار دیگر خبری از این سرسبزی نبود.درست مث دریایی که خشک شده باشه و بتونی کفش را ببینی.من که همیشه این کوه را یک کوه معمولی و عادی می پنداشتم بر خلاف تصورم جور دیگری دیدم.از فاصله دور تونستم دیواره ای در نزدیکی قله ببینم که هیچ وقت ندیده بودم.دیواره ای که با عظمت در میان درختان برهنه پنهان از دید همگان بود.دیواره ای که شاید غاری هم در میان آن باشد.از میان تنه درختان تا فاصله ای بسیار دور را می تونستم ببینم.چیزهایی که دیدم که ندیده بودم.انگار طبیعت می خواست گوشه ای از حقایق را به من نشان بده.حقایقی که همیشه از کنارش می گذشتم ولی زیر لایه ای طراوت پنهان بود.افسوس می خوردم که چرا نمی تونم چند روزی در این طبیعت بمونم و به اصطلاح خودم،خودم را گم و گور کنم.وقتی موتور را برای لحظاتی خاموش کردم صدای سکوت را هم شنیدیم.و بعد از اینکه موتور را روشن کردم فهمیدم که چقدر در این میان زیادی و شلوغ هستیم!
کمی جلوتر درختی روی زمین افتاده بود و تمامی مسیر را بسته بود.شاید طبیعت می خواست تا همین قدر از حقایقش را به من نشون بده و شاید سر و صدای ما اونو اذیت کرده بود.تصمیم به بازگشت گرفتیم...
...غار شتر خاموش در میان سنگها قرار گرفته بود.از دور با دوربین چشمی نگاهش می کردم.انگار داشت منو صدا می کرد که فلانی چرا اونجا ایستادی و منو از دور نگاه می کنی؟بیا پیشم! با اندوه فقط تماشا می کردم.کاش می تونستم برم اما نتونستم...
نمی تونستم بگم که باید برگردم خونه و وسایلاتم را مرتب کنم که برگردم تهران،سر خدمت سربازی...
انتهای مسیر- باید از اینجا بر می گشتیم
جنگل همیشه زیباست
وقتی با حسرت از فاصله دور به چیزی که دوست داری نگاه می کنی.این عکس را ایمان از من یواشکی انداخت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر