اولين بار كه ديدمت با خودم گفتم هموني هست كه ميخوامش
وقتي خوب نگاهت كردم خودم رو سرزنش كردم كه چرا زودنر از اين نديده بودمت
همه چيزت براي من ايده آل بود.هموني بودي كه مي خواستم
وقتي دستم در دستهايت بود با خودم گفتم با تو خيلي جاها ميرم.خيلي جاها
همه چيزهايي كه در سفرهاي مشتركمان نياز داشتم پيش تو مي گذاشتم
تو بهترين امانتدار بودي و هستي
هيچوقت با بودنت احساس تنهايي نكردم
اون شبهايي كه تنها در كوه بوديم رو يادته؟
اون غروبهايي كه آرام برف مي باريد رو يادته؟
اون ظهرهاي داغي كه آفتاب همه چيز را پاك مي كرد رو يادته؟
اون صبحايي كه دنيا هنوز خواب بود اما ما با هم داشتيم مي رفتيم رو يادته؟
يادته يه بار وقتي تا پناهگاه رسيديم روي هر دو تامون يه عالم برف بود؟
يادته توي اتوبوس چطوري در آغوشت مي گرفتم و تو رو روي پاهام مي گذاشتم؟
يادته بعد از انجام هر برنامه چقدر خاكي و گلي بوديم؟
يادته گاهي اوقات كه جايي نمي رفتيم تو رو روي دوشم مي گذاشتم و تو اتاق راه مي رفتم؟
يادت مياد هميشه توي پناهگاه و چادر كنار هم بوديم و كنار هم مي خوابيديم؟
هميشه با بودن در كنارت احساس قشنگي داشتم
بهترين خاطره ها رو با تو دارم
هنوز هم مي توانيم خاطره بسازيم
هنوز هم دوستي ما پابرجاست
هنوز هم بدون تو جايي نميرم
هنوز هم دوستت دارم...
هنوز هم كوله ي دوست داشتني من هستي...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر