اون موقع

اون موقع که کوله ات رو تنهایی جمع می کنی
اون موقع که تنهایی داری یک مسیر خلوت رو طی می کنی
اون موقع که عرق پیشونی ات میره تو چشات
اون موقع که گلوت از تشنگی میسوزه و یک جرعه آب می نوشی
اون موقع که قله را از فاصله دور نگاه می کنی
اون موقع که آهنگی رو زمزمه می کنی و آرام گام بر می داری
اون موقع که سر قله میرسی و سلام می کنی
اون موقع که کوله ات رو زمین میزاری
اون موقع که جنگل سبز و تیره ای رو نگاه می کنی
اون موقع که کنار درخت بزرگ پیری می ایستی
اون موقع که تا زانو در گل فرو میری
اون موقع که جلوی دهانه غار می ایستی و بوی نم رو احساس می کنی
اون موقع که نور چراغ قوه ات جلوی پات رو روشن میکنه
اون موقع که یک گیره پیدا می کنی و خودت رو بالا میکشی
اون موقع که انگشتانت زخمی و خون آلود شده
اون موقع که آفتاب تند مخت رو داغ می کنه
اون موقع که صدای برخورد آب با بدنه قایق رو فقط میشنوی
اون موقع که که آبی بیکران رو می بینی
اون موقع که تنها صدای نفسهات رو میشنوی
اون موقع که هر دم و بازدم رو میشماری
اون موقع که آفتاب صورتت رو سیاه می کنه
اون موقع که یک لبخند قشنگ اما دلگیر رو لبت است
اون موقع که تنها صدای آبشار است و چشمک ستاره ها
اون موقع است که تازه خودت رو میشناسی
اون موقع است که تازه کوچک بودنت رو احساس می کنی
اون موقع است که تازه می فهمی چقدر مغرور بودی
اون موقع است که تازه قلبت به تپش می افته
اون موقع است که دلت میگیره و در خودت فرو میری
اون موقع است که احساس غم بزرگی می کنی
اون موقع است که مسیر بازگشت در خودتی و سکوت می کنی
اون موقع است که به چیزی اعتنا نمی کنی
اون موقع است که بعض گلوت رو میگیره
اون موقع است که میزنی زیر گریه و یا بعضت رو فرو میبری
اون موقع است که وقتی رسیدی خونه دلتنگی
اون موقع است که خستگی رو دلیل بی حرفی ات میگی
اون موقع است که دراز می کشی و به فکر فرو میری
اون موقع است که احساس دلتنگی داری
...اون موقع است که

هیچ نظری موجود نیست: