دوست من


اولين بار كه ديدمت با خودم گفتم هموني هست كه ميخوامش
وقتي خوب نگاهت كردم خودم رو سرزنش كردم كه چرا زودنر از اين نديده بودمت
همه چيزت براي من ايده آل بود.هموني بودي كه مي خواستم
وقتي دستم در دستهايت بود با خودم گفتم با تو خيلي جاها ميرم.خيلي جاها
همه چيزهايي كه در سفرهاي مشتركمان نياز داشتم پيش تو مي گذاشتم
تو بهترين امانتدار بودي و هستي
هيچوقت با بودنت احساس تنهايي نكردم
اون شبهايي كه تنها در كوه بوديم رو يادته؟
اون غروبهايي كه آرام برف مي باريد رو يادته؟
اون ظهرهاي داغي كه آفتاب همه چيز را پاك مي كرد رو يادته؟
اون صبحايي كه دنيا هنوز خواب بود اما ما با هم داشتيم مي رفتيم رو يادته؟
يادته يه بار وقتي تا پناهگاه رسيديم روي هر دو تامون يه عالم برف بود؟
يادته توي اتوبوس چطوري در آغوشت مي گرفتم و تو رو روي پاهام مي گذاشتم؟
يادته بعد از انجام هر برنامه چقدر خاكي و گلي بوديم؟
يادته گاهي اوقات كه جايي نمي رفتيم تو رو روي دوشم مي گذاشتم و تو اتاق راه مي رفتم؟
يادت مياد هميشه توي پناهگاه و چادر كنار هم بوديم و كنار هم مي خوابيديم؟
هميشه با بودن در كنارت احساس قشنگي داشتم
بهترين خاطره ها رو با تو دارم
هنوز هم مي توانيم خاطره بسازيم
هنوز هم دوستي ما پابرجاست
هنوز هم بدون تو جايي نميرم
هنوز هم دوستت دارم...
هنوز هم كوله ي دوست داشتني من هستي...

جنگل

هوا چند روزي باراني و ابري و متغير است.بهار است و همه جا سرسبز .جنگل الان جنگل است.هيچ فرصتي گير نمياري كه يه سري به اين طبيعت قشنگ بزني. يا هوا خراب است يا سرت شلوغه !اينها هم شد بهانه؟
ظهر است و با خواهرزاده ات – ايمان – از سر كار به خونه بر مي گردي.دو سه ساعت وقت استراحت داري.هوا ابري و گرفته است.يهو به قلبت يه ندا ميرسه.يه حس ناگهاني.ايمان حوصله داري بريم جنگل كمي بگرديم؟
چند دقيقه بعد با ايمان همراه با دوربين عكاسي و فيلم برداري سوار موتور ميشيد و حركت مي كنيد.مسير كجاست؟جاده جنگلباني؟بريم ايراد نداره.توي راه كه هستين يهو مسير رو عوض مي كنيد و يه جاي ديگه ميريد.از مسير فيلم برداري مي كنيد و حركت مي كنيد.همه جا صحنه هاي قشنگي است.از كومه اي كه در وسط زمين كشاورزي است تا زناني كه در شاليزارها كار مي كنند.از اون درخت مغروري كه تنها روي كوه جداي درختان ديگه ايستاده.از سيم خاردارهايي كه با تيركهاي چوبي زمينها رو احاطه كرده اند و تو محو اينها ميشي.به جنگل كه ميرسي ابهتش تو رو ميگره.جنگلي كه در كوهپايه اي جنگلي است.پر غرور و حيرت آور.صداي ايمان تو رو به خودت مياره ...خيلي دوست دارم كه يك شب هم شده توي اين جنگل بخوابم...تو با سر تصديق مي كني و قول برنامه اي رو بهش ميدي .ميتوني رو حرفش حساب كني .موتور رو گوشه اي مي گذاريد و لوازمات رو مي گيريد و از هم جدا
ميشيد.ايمان دوربين عكاسي رو ميگيره و در جنگل ناپديد ميشه.تو هم دوربين فيلم برداري رو روي سه پايه مي گذاري و شروع به فيلم برداري مي كني.از جنگل سبز مرطوب،از خزه هايي كه روي درختان رو گرفته،از پونه ها،از كوه،پيچكهايي كه از روي سنگها آويزان هستند...آنقدر در كارت محو شده اي كه شروع باران رو احساس نمي كني.دوربينت خيس مي شود و آنرا خشك مي كني. اين باران كه چيزي نيست.خيلي هم قشنگه.بهترين نعمت خدا كه الان براي تو فرستاده شده.لذت ببر كه ديگه گيرت نمياد.بوي پونه هاي بارون خورده،چوب،درخت ،جنگل.ديوانه كننده است...هوا رو جوري با لذت فرو مي بري انگار سالهاست نفس نكشيدي.ايمان كجاست؟بزار لذت ببره.گم كه نميشه.بزار اونهم تو حال خودش باشه...
لحظات سپري ميشه.تو خيس ميشي.باطري ها تمام ميشن و ديگه كاري نداري كه انجام بدي.ايمان رو مي بيني كه طرفت مياد.ايمان دوربين جا داره چند تا عكس بگيرم؟جا داره اما باطري نداره...
به طرف موتور ميرين و وسايلات رو مرتب ميكيند و عازم برگشتن به خونه ميشين.موقع برگشت هيچ كدومتون حرف زيادي نمي زنيد.از جنگل كه فاصله مي گيريد و دور ميشيد باران هم بند مي آيد.حالا فقط شما دو نفر هستيد و لباس خيس و كفشهاي گلي و يه عالم خاطره...
هوا باز باراني و ابري و متغير است...