دوستان آبی

ذکر شرح خاطرات،دیدنی ها و غوص هایی که در این برنامه وجود داشت کاری سخت و خسته کننده است مخصوصا با تنوعی که در محل ها و زمانها و عمق های مختلف وجود داشت.از طرفی انتخاب عکسهایی که گرفته ام کاری سخت بود و ناچار شدم یه عالم عکسی که گرفته بودم را بی خیال بشم به چند تا قناعت کنم و در اینجا بگذارم.به چند منظور برنامه غواصی را رفتم و بخشی از آنها را عملی ساختم و بقیه را نه.بازدید از غارهای آبی به علت خراب بودن دریا در آن قسمت از جزیره میسر نشد و از طرفی کار بررسی باستان شناسی زیرآب در جزیره ای که در برنامه ی قبل آثاری از گذشتگان را یافته بودم انجام شد.به غیر از چند غوص – که البته صحنه های جالبی را نیز از دست دادم- دوربینم همراهم بود و تا تونستم عکس و فیلم گرفتم.هر روز و هر لحظه با دنیایی از خاطره ها و زیبایی ها و گاهی هم با احساس های عجیب همراه بود....


آب در حالت جزر بود و برای همین قایق که تقریبا نزدیک به ساحل لنگر انداخته بود به گل نشست و در ساحل گیر کرد و مجبور شدیم تا مد ( که تا تاریک شدن هوا به طول می انجامید) منتظر بمانیم.در طول این زمان به جستجو و بررسی در میان مرجانهایی که از آب بیرون آمده بودند پرداختیم و چیزهای جالبی را مشاهده کردیم.کم کم از دیگران فاصله گرفتم و تصمیم گرفتم به طرف تپه ها و ادامه ساحل که اندکی از محل ما بالاتر بودند بروم و به اطراف نگاهی بیاندازم.از میان سنگهای درشت و بزرگی که در ساحل ریخته بودند گذشتم و بالا رفتم.در دشت کوچکی که در روبه رویم بود بقایای اجساد جانوران دریایی را مشاهده کردم. در حالی که خورشید در حال غروب بود و سکوت کاملی همه جا را فرا گرفته بود نزدیک و نزدیکتر رفتم.بقایای سفره ماهی ها و سر کوسه ها را تشخیص دادم.همگی آنها در اثر آفتاب و شرجی هوا سیاه و خشک شده بودند.هنگامی که آنها را بررسی می کردم صدای ضجه و ناله ی آنها را می شنیدم.صدای گریه کوسه هایی که بی رحمانه صید و سلاخی شده بودند و سفره ماهی هایی که بخشی از بدن آنها هنوز دست نخورده بودند در فضای اطراف شنیده میشد.گورستان غمگینی که روح مردگانش در اطراف قرار داشت و صدای آنها در آن غروب ساکت به گوشم می رسید.به طرف دیگران برگشتم و در مورد آنها صحبت کردم.فهمیدم که بخشی از آنها در کشورهای عربی اطراف فروخته می شود.آقا سیامک در مورد خیارهای دریایی صحبت می کرد که توسط خارجیان خریداری شده و تقریبا در جزیره به صورت منقرض شده در آمده.فکر می کنم همیشه ذکر چیزهای قشنگی را که می بینیم زیاد جالب نیست و نسبت به خیلی چیزهای دیگر هم باید توجه داشت.هنوز هم می تونم صدای ضجه کوسه ها – که سنبل وحشت و ترس دریاها هستند- را بشنوم .هنوز هم می تونم بشنوم....


غواصی کردن و به طور کلی همدم شدن با کسی که تابع احساسات آنی و زودگذر است و نسبت به خیلی موجودات و پدیده ها بی تفاوت است و منم منم میکنه برایم غیر قابل تحمل است.همین باعث شد که غوص هایی رو تنها باشم و یا از اینگونه افراد دور باشم. آخرین غوص تفریحی مان در سواحل مرجانی بود.هنگامی که آقا سیامک گروهها و افراد را مشخص میکرد پیشدستی کردم و گفتم من با دوربینم میرم.دقایقی بعد دوربین به دست به کف آب رسیدم.دوربین را روشن کردم و در حالی که تجهیزات و عمق و ... را بررسی می کردم آماده شدم.دنیایی از زیبایی ها مقابلم بود و موجوداتی که در اطراف به زندگی خویش مشغول بودند.هیچ عجله ای در کار نبود و کسی هم همراهم نبود.خودم بودم با دنیایی که رو به رویم بود.بر خلاف روزهای قبل که بیشتر عکس می گرفتم آن روز فیلمبرداری کردم.ماهی ها، مرجانها،سنگها و نور خورشید که از اون بالاها به درون آب می تابه و حباب های هوای بازدمت .صدای نفسهات.مشغول اطرافم هستم.می گردم و فیلم بر می دارم.پیام را هم می بینم که او هم مشغول کار خودش هست در لابلای مرجانها و سنگها به دنبال صدف هست و در دنیای خودش می چرخد و لذت می برد.با اینکه تنها هستم احساس تنهایی نمی کنم.اطرافم را که نگاه می کنم دسته ای از ماهی ها را می بینم که در کنارم شنا می کنند.دایره وار می چرخند و بر می گردند.فیلم بر می دارم شاید که مثل اون بچه کوسه ای که در کنارم شنا می کرد و موفق به فیلم برداری نشدم آنها را نیز از دست بدهم.اما آنها صمیمانه تر از آنی بودند که فکر می کردم.در طول مدتی که غواصی کردم چندین مرتبه آنها را دیدم و از آنها تصویر گرفتم.لحظات به آرامی و زیبایی می گذرد و تو در دنیایی از صمیمیت و پاکی و آرامش هستی.به ساعت نگاه می کنی و می بینی که یک ربع از زمان برنامه هم گذشته و باید به روی آب برگردی.وقت برگشتن از همه وداع می کنی.با اینکه هوا در تانکت مانده اما باید برگردی.زمان به پایان رسیده و وقت برگشتن است.تو بر می گردی به قایق و تمامی دوستان و زیبایی ها و آرامش را در پشت سر رها می کنی...

روز برگشتن دریا صاف صاف است.خورشید می درخشد و از دور لارک را میبینی و کشتی هایی که می گذرند.با خودت فکر می کنی که دوباره کی بر می گردی.شاید یه فاصله ی دور...شاید تنها...شاید با برنامه ی جالبی ...نمی دونی...


مرجان ها

دوستان

بچه لابستر

ماهی مرکب

یافته های بررسی باستان شناسی زیرآب

شقایق و دلقک ماهی

دوستان آبی ام

در حال تصویر برداری هستم