جنگل فرو رفته در مه


کوله ای سبک بر دوشم است و چیزی نبودم که خودم خوشم بیاد.تصور چنین برنامه ای برایم ممکن نیست.دوست دارم توی جنگل که باشم دو یا سه نفر بیشتر نباشیم و با تجهیزات و لوازم کافی و جوری باشیم که صدای جنگل را از بین نبریم.اما اینبار قضیه فرق می کرد.اصلا دوست نداشتم که محیط آرام و بکری مثل دریوک با دو مینی بوس آدم شلوغ بشه اما اینها از قشر طبیعت دوستان و کوهنوردان هستند ولی باز هم نمی دونم تا چه حد میشه به اونها اعتماد کرد.

یک مجموعه از قوانین شهری در اینجا و همراه این گروه است که باعث میشه زیاد رغبت نکنم که داخل گروه باشم و خدا را شکر می کنم که در کنار دو دوست دیگر به عنوان راهنما ، جلوتر از همه در حرکتیم.از ده که بیرون می رویم، مسیری خلوت در انتظار ما است که تا انتهای آن روز همینطور بود.از چند شیب تند بالا می رویم که نفسهایمان را در می آورد.به قسمت سرازیری که می رسیم،بقایای سنگچین تنگ راه را تشخیص می دهم و برای بررسی این جاده ی سنگفرش قدیمی و متروک که در برنامه ی قبلی آن را یافته بودیم از دوستان جدا می شوم و اندکی از دامنه کوه بالا می روم.برای آنکه از بقیه عقب نیفتم و مشکلی ایجاد نشود ، زیاد دور نمی شوم و در دامنه کوه حرکت می کنم. چیزی جز سکوت و من و جنگل در اینجا وجود نداره.مدتی بعد در کنار چشمه به بقیه که برای صبحانه و استراحت ایستاده اند می رسم و به آنها ملحق می شوم.
صبحانه را که خوردیم و آماده شدیم،مه حمله ور شد و جنگل را از وجود خود لبریز کرد.برای رسیدن به دریوک که مسافت زیادی با چشمه ندارد ، در مه حرکت می کنیم.علفها و گیاهان انبوده تر شده اند و درختان هم ارتفاع بلندی دارند.در نزدیکی دریوک،سایه درختان و مه چنان محیط دلفریبی را ایجاد کرده که بی شک صحنه ها و چشم اندازهای زیبایی را می توان دید.نزدیک به هم و آهسته به دریوک نزدیک می شویم.ساحل آن پوشیده از شاخ و برگ درختان و مردابی شکل و باتلاقی است.با حفظ فاصله و دقت این دریاچه جنگلی و بکر را نظاره گر می شویم و تا اونجایی که می تونم از بقیه جدا شده تا اندکی با سکوت این دریاچه فرو رفته در مه را نظاره گر باشم.همه در حرکتند و من در انتها پیش می روم.مه،دریاچه،درخت،بوی جنگل سکوت همراه من است و تا آنجا که می تونم استفاده می کنم و عکس می گیرم....
برای ادامه مسیر ، در جاده ای سنگلاخ پیش می رویم که به جنگل بانی ختم می شود .برای رسیدن به آنجا ساعتها مانده ...
بالاتر که می رویم،باران ریز که کم کم رو به تندی ست ، شروع می شود و همه را خیس می کنه...

چند ساعت است از دریوک جدا شده ایم و در این جاده پیش رفته ایم.هوا ابری است .برای ناهار در جایی توقف می کنیم.گرچه واقعا خسته و گرسنه شده ام اما به هر طریق شده،از دوستان راهنما و بچه های گروه جدا شده و تنها در این جاده حرکت می کنم.تا جنگلبانی بیش از یک ساعت مانده و تنها در این مسیر پیش می روم.پایین تر که می روم باران دوباره می بارد و خیسم می کنه ...














The eagle will rise again

And I could easily fall from grace
Then another would take my place
For the chance to behold your face
As the days of my life are but grains of sand
As they fall from your open hand
At the call of the winds command
Many words are spoken when theres nothing to say
The fall upon the ears of those who dont know the way
To read between the lines, that lead between the lines, that lead me to you
All that I ask you Is, show me how to follow you and Ill obey
Teach me how to reach you I cant find my own way
Let me see the light, let me be the light
As the sun turns slowly around the sky
Till the shadow of night is high
The eagle will learn to fly
As the days of his life are but grains of sand
As they fall from your open hand
And vanish upon the land
Many words are spoken when theres nothing to say
The fall upon the ears of those who dont know the way
To read between the lines, that lead between the lines, that lead me to you
Show me how to follow you and Ill obey
Teach me how to reach you I cant find my own way
Let me see the light, let me be the light
And so, with no warning, no last goodbye
In the dawn of the morning sky
The eagle will rise again




یک اصل مهم : در دنیا هر کسی لایق این نیست که بهش فکر کنی چه برسه به این که دستانش رو بگیری و قلبش رو احساس کنی