بدون عنوان

در جاده اي خاكي حركت مي كرديم.توي ماشين از گرما عرق مي ريختم و چاله و چوله ها را پشت سر هم رد مي كردم. در سمت راست شاليزارهاي برنج كه زنان در آنها مشغول نشاكاري بودند و سمت چپ رشته كوههاي كم ارتفاع جنگلي كه آدم را به سوي خودشون فرا مي خوانند، قرار داشتند.ظهر يك روز از ماه خرداد بود و هواي بسيار عالي و زيبا...
ناله موتور گازي در گوشمان يك صداي عادي شده بود.دوباره همان جاده خاكي طولاني هميشگي با يه عالمه فرعي كه بعضي ها رو طي كرده بوديم و بعضي ها رو نه.توشه راهمان مثل هميشه دوربين عكاسي و كتاب ازآستارا تا استارباد و خرت و پرتهاي هميشگيمان بود.اسامي رو مي خونديم و به دنبال آنها مي گشتيم.امامزاده، قلعه،قبرستان و.... تا اينكه تونستيم امامزاده اي را پيدا كنيم كه مدتها در اونجا مشغول بررسي و مطالعه شديم...
از آخرين باري كه به اونجا سر زده بودم تقريبا پنج سالي ميشد.با اندكي دقت تونستم مسير رو پيدا كنم.مسيري كه چشم بسته هميشه مي رفتم برايم غريبه و ناآشنا شده بود.با ديدن امامزاده ماشين رو كناري بردم و گفتم همينجاست...
درست مثل پنج سال گذشته شده بود.همون حس و همون حال ( با دلتنگي اي كه يادآور گذشته ها بود).همون هواي شرجي كه احساس خفگي به آدم دست ميداد و صداي احشام و نسيم خنكي كه نوازشت مي كردند و اون سكوت كه منو به گذشته و قرنهاي گذشته مي كشوند.
خودمون را ديدم كه در حال كار هستيم.من سنگ قبرها رو مي خوندم و فرشيد طرح آنها را روي كاغذ پياده مي كرد.بعضي موقع ها آنها را مي شستيم و علفها را كنار مي زديم ... اون درخت كهنسال كه شاهد روزهاي بيشماري در آن امامزاده بود.آدم هايي كه با گريه در حال دفن عزيزان خود بودند.مراسم و سالگردها.وقتي كه در سكوت كار مي كرديم مي توانستيم خيلي چيزها رو بشنويم...
سنگ قبرهايي كه در ايوان امامزاده پيدا كرده بوديم هنوز بودند.حتي اون سنگ قبري كه توي حياط در لابلاي چمنها و علفها پيدا كرده بوديم و اونو تمييز كرده بوديم.فكر مي كنم چندين ده سال بود كه كسي به سر قبرش نيامده بود.متن آنها را بلند خواندم.چقدر با فرشيد تلاش كرده بوديم و جاهاي ناخوانا را خوانده بوديم.فقط و فقط به عنوان علاقه...
كوهها همان طور سبز و انبوه و اندكي مخوف بودند و شاليزارها سرسبز و خرم.پنج سال گذشته و شرايط تغيير كرده و چيزهايي از دست رفتند كه تنها خاطره هاي آنها در ذهن باقي مانده ...
فرشيد امروز كه مي رفت اشاره اي به كوهها كرد و گفت: اين كوهها مال ماست برمي گرديم...

هیچ نظری موجود نیست: