یکی میاد

یکی میاد که اسمش

برایم نا آشنا نیست

تو چشم صادق او

جای رنگ و ریا نیست

حرفاش پیام خوبیه

قلبش پر از امیده

تو یاس و تو انتظار

او پیک هر نویده

با اون میشه پر کشید

رو بال هفت آسمون

رسید به عمق چشماش

تو وسعت کهکشون

یکی میاد که اسمش

قشنگتر از بهاره

دستهای مهربونش

بوی بهارو میده

(تیلا)







پیکاسو


پس از چند روز اینک زمانی رسیده که می تونم با خیال راحت دوربینم را بردارم و به زیرآب برم.روی قایق خلوت است و خبری از جمعیت چند روز اول نیست.دریا صاف و هوا آفتابی است .بچه ها قبل از من درون آب رفته اند و من هم بدون هیچ عجله ای آماده می شوم که به عنوان آخرین نفر از قایق درون آب بشم. در این غوص تنها من هستم و دوست عزیزم دوربینم.از دوستانی که زیرآب رفته اند چیزی جز حباب های هوایشان مشخص نیست.وارد آب می شوم و آرام آرام به زیرآب می روم تا به کف برسم.اینجا توقفی می کنم و بعد از بررسی عمق و لوازم و قطبنما خوانی شروع به غواصی می کنم.مکان یکی از بزرگترین مجموعه مرجانهای شاخ گوزنی در دنیاست.این مکان دارای مرجانهای شاخ گوزنی زیبا و بزرگی است که فضایی شگفت انگیزی را بوجود آورده و از آنجایی که برای بوجود آمدن این مرجانها قرنهای زیادی زمان سپری شده و از لحاظ شکنندگی بسیار حساس هستند آشنایان و کسایی که مکان فوق را می شناسند سعی در متروک و گمنام بودن مکان فوق دارند تا به گونه ای این مکان حفظ و پایدار باقی بماند و البته در این امر در تا اندازه بسیار زیادی پیروز بوده اند.همانطور که قطبنما می خواندم از کف ماسه ای و شنی به مرجانهای تک تک و بعد به دنیای زیبایی ها وارد شدم و احساس رهایی
...
وصف این دنیا واقعا برایم غیرمقدور است.تراکم در جایی به حدی می رسید که تا چشم کار می کرد مرجانها بود و اثری از کف شنی دیده نمی شد. گاهی چندین طبقه مرجان به صورت گل دیده می شد و در میان اینها ماهیان و جانوران دریایی آزادانه زندگی زیبای خود راسپری می کردند.برای عکاسی سعی در نزدیک شدن به آنها می کردم و البته این دوستان منو در زندگی خود وارد کردند.دسته های مختلفی از ماهیان در اطراف شنا می کردند و من هم همچون آنها٬همراه با آنها در اطراف شنا می کردم.در حین تصویر برداری به ماهی تنهایی برخوردم که چهره اش برایم ناآشنا بود.تلاشی که برای نزدیک شدن به این ماهی داشتم بی نتیجه بود و این ماهی با حفظ فاصله در اطرافم شنا می کرد.خسته از این که نمی تونم به این ماهی نزدیک شوم ٬ راهم را ادامه می دهم و به اطراف می روم و کارم را ادامه می دهم.جلوتر دوباره این ماهی یا یکی شبیه به این ماهی رو می بینم.سعی در عکس گرفتن دارم و تا حدی موفق می شوم.دوباره جدا می شوم و حرکت می کنم.برایم بسیار عجیب است که هر جا می روم این ماهی را در کنارم می بینم و این ماهی با حفظ فاصله در اطرافم شنا می کنه.یک بار تونستم بسیار به این ماهی که الان کنجکاوی منو تحریک کرده نزدیک می شوم اما این شیطون به زیرسنگی رفته و خودش را پنهان کرده و با اینکه مدتها آرام در کنار سنگ منتظر می مانم در زیر سنگ پنهان می ماند و هر وقت اندکی سرش را بیرون آورده و با دیدن من دوباره پنهان می شود.بی حوصله می شوم و مسیرم را تغییر می دهم.مدتی خودم را مشغول می کنم.در کنار مرجانی نشسته بودم و از ماهی های ریزی عکس می گرفتم که دوباره پیداش شد.در اطراف شنا کرد و وقتی دید که من متوجه اش شدم دورم چرخید و کمی ازم دور شد و وقتی بهش اعتنایی نکردم دوباره آمد و اینبار دوباره در اطراف شنا کرد.نفهمیدم که منظورش چی بود ؟! هوای تانکم نزدیک رزرو رسیده بود و هنوز برای غواصی هوا داشتم اما از آنجایی که مدتی نسبتا طولانی (صد دقیقه) زیر آب بودم و ممکن بود بقیه به سطح آب برگردند برنامه غواصی را تمام کردم و از دنیای زیبایی ها جدا شده و به روی آب برگشتم.توی قایق در مورد ماهی فوق صحبت کردم.آقا سیامک گفت اسم این ماهی پیکاسو است و همیشه تنهاست...شاید اون ماهی با دیدن من و اینکه تنهام احساس خوشحالی کرده بود و اینکه کسی مثل خودش رو یافته.شاید فقط می خواست کمی شیطونی کنه و سر به سرم بزاره...نمی تونم فکرش رو بخونم ...
آخرین روز غواصی بود و آخرین غوص را زدیم و تصمیم به بازگشت داشتیم.آقا سیامک گفت که برای دیدن کوسه ها نزدیک ساحل می شویم.شوخی شوخی گفتم که می خوام وارد آب بشم و تصویر برداری کنم و سیامک هم گفت باشه.البته تمامی افراد قایق به درون آب آمدند.هدف دیدن کوسه هایی به نام گربه کوسه بود که در اون قسمت از ساحل در لابلای سنگها زندگی می کنند.این کوسه ها تقریبا بی آزار و تنبل هستند و بیشتر در لای سنگها در کف آب بودند.البته کوسه های وحشی و خطرناک در این قسمت که ساحلی متروک و زیستگاه کوسه های مختلف است نیز قابل یافت بودند و از آنجایی که غواصی در این قسمت خطرناک است کمتر افرادی به این قسمت می آیند.چون تانک هوای اضافی همراهمون نبود باید با باقیمانده هوای تانکی که از غوص قبلی باقی مانده بود استفاده می کردیم.این بار نیز تنها وارد آب شدم و جستجوی خودم را برای یافتن کوسه و تصویربرداری شروع کردم.هوای تانکم اندک اندک رو به اتمام بود و سرانجام خودم را به گروه آقا سیامک که با چند نفر از بچه ها همراه بود رساندم و متوجه شدم که کوسه ای در زیر سنگ قرار داره.چند تا عکس گرفتم و بعد کوسه را گرفته و با هم چند تا عکس گرفتیم و قبل از اینکه هوایم تمام بشه به سطح آب برگشتم...



بقایای کشتی سوخته در جزیره لارک

بدون شرح

مرجان شاخ گوزنی

خیار دریایی

این گل نیست یه کرمه

پاکسازی مرجانها

خرگوش دریایی

پیکاسو

گربه کوسه

جنگل فرو رفته در مه


کوله ای سبک بر دوشم است و چیزی نبودم که خودم خوشم بیاد.تصور چنین برنامه ای برایم ممکن نیست.دوست دارم توی جنگل که باشم دو یا سه نفر بیشتر نباشیم و با تجهیزات و لوازم کافی و جوری باشیم که صدای جنگل را از بین نبریم.اما اینبار قضیه فرق می کرد.اصلا دوست نداشتم که محیط آرام و بکری مثل دریوک با دو مینی بوس آدم شلوغ بشه اما اینها از قشر طبیعت دوستان و کوهنوردان هستند ولی باز هم نمی دونم تا چه حد میشه به اونها اعتماد کرد.

یک مجموعه از قوانین شهری در اینجا و همراه این گروه است که باعث میشه زیاد رغبت نکنم که داخل گروه باشم و خدا را شکر می کنم که در کنار دو دوست دیگر به عنوان راهنما ، جلوتر از همه در حرکتیم.از ده که بیرون می رویم، مسیری خلوت در انتظار ما است که تا انتهای آن روز همینطور بود.از چند شیب تند بالا می رویم که نفسهایمان را در می آورد.به قسمت سرازیری که می رسیم،بقایای سنگچین تنگ راه را تشخیص می دهم و برای بررسی این جاده ی سنگفرش قدیمی و متروک که در برنامه ی قبلی آن را یافته بودیم از دوستان جدا می شوم و اندکی از دامنه کوه بالا می روم.برای آنکه از بقیه عقب نیفتم و مشکلی ایجاد نشود ، زیاد دور نمی شوم و در دامنه کوه حرکت می کنم. چیزی جز سکوت و من و جنگل در اینجا وجود نداره.مدتی بعد در کنار چشمه به بقیه که برای صبحانه و استراحت ایستاده اند می رسم و به آنها ملحق می شوم.
صبحانه را که خوردیم و آماده شدیم،مه حمله ور شد و جنگل را از وجود خود لبریز کرد.برای رسیدن به دریوک که مسافت زیادی با چشمه ندارد ، در مه حرکت می کنیم.علفها و گیاهان انبوده تر شده اند و درختان هم ارتفاع بلندی دارند.در نزدیکی دریوک،سایه درختان و مه چنان محیط دلفریبی را ایجاد کرده که بی شک صحنه ها و چشم اندازهای زیبایی را می توان دید.نزدیک به هم و آهسته به دریوک نزدیک می شویم.ساحل آن پوشیده از شاخ و برگ درختان و مردابی شکل و باتلاقی است.با حفظ فاصله و دقت این دریاچه جنگلی و بکر را نظاره گر می شویم و تا اونجایی که می تونم از بقیه جدا شده تا اندکی با سکوت این دریاچه فرو رفته در مه را نظاره گر باشم.همه در حرکتند و من در انتها پیش می روم.مه،دریاچه،درخت،بوی جنگل سکوت همراه من است و تا آنجا که می تونم استفاده می کنم و عکس می گیرم....
برای ادامه مسیر ، در جاده ای سنگلاخ پیش می رویم که به جنگل بانی ختم می شود .برای رسیدن به آنجا ساعتها مانده ...
بالاتر که می رویم،باران ریز که کم کم رو به تندی ست ، شروع می شود و همه را خیس می کنه...

چند ساعت است از دریوک جدا شده ایم و در این جاده پیش رفته ایم.هوا ابری است .برای ناهار در جایی توقف می کنیم.گرچه واقعا خسته و گرسنه شده ام اما به هر طریق شده،از دوستان راهنما و بچه های گروه جدا شده و تنها در این جاده حرکت می کنم.تا جنگلبانی بیش از یک ساعت مانده و تنها در این مسیر پیش می روم.پایین تر که می روم باران دوباره می بارد و خیسم می کنه ...














The eagle will rise again

And I could easily fall from grace
Then another would take my place
For the chance to behold your face
As the days of my life are but grains of sand
As they fall from your open hand
At the call of the winds command
Many words are spoken when theres nothing to say
The fall upon the ears of those who dont know the way
To read between the lines, that lead between the lines, that lead me to you
All that I ask you Is, show me how to follow you and Ill obey
Teach me how to reach you I cant find my own way
Let me see the light, let me be the light
As the sun turns slowly around the sky
Till the shadow of night is high
The eagle will learn to fly
As the days of his life are but grains of sand
As they fall from your open hand
And vanish upon the land
Many words are spoken when theres nothing to say
The fall upon the ears of those who dont know the way
To read between the lines, that lead between the lines, that lead me to you
Show me how to follow you and Ill obey
Teach me how to reach you I cant find my own way
Let me see the light, let me be the light
And so, with no warning, no last goodbye
In the dawn of the morning sky
The eagle will rise again




یک اصل مهم : در دنیا هر کسی لایق این نیست که بهش فکر کنی چه برسه به این که دستانش رو بگیری و قلبش رو احساس کنی



دریوک

مهم نیست که از مدتها قبل تصمیم داشتی پیداش کنی...
مهم نیست که تا اطلاعات دقیق و راهنما پیدا کنی چقدر طول کشید...
مهم نیست که چند بار برای دیدنش برنامه ریزی کردید و چقدر زحمت کشیدی تا همه را جمع کنی...
مهم نیست که حالت در این برنامه زیاد خوش نبود...
تنها چیزی که برات مهم بود این بود که سرانجام پیداش کردی ...
در یک ظهر داغ تابستانی ، در ارتفاعات جنگلی در جایی که پر از چشمه های زلال و خنک است ، در یک جنگل نسبتا بکر و زیبا ، مرداب ساکتی که ابهت بزرگی برات داره را پیدا می کنی و نظاره گر میشی











دریوک به زبان محلی های منطقه، معنای دریاچه کوچک را می دهد

تامان نگارا - بخش آخر

روز دوم : صبح پس از خوردن صبحانه منتظر راهنمایمان آقای هرمان شدیم اما دیدیم که محمد ،راهنمای شب قبل به جای او آمده و اظهار داشت که برای وی کار پیش آمده و با ما همراه خواهد شد.پس از آماده شدن سوار بر قایق شدیم و در رودخانه راه افتادیم.پس از طی مسیری که پیش رفتیم در کنار رودخانه متوقف شدیم و وارد جنگل شدیم.از چندین پله بالا رفته و اندک اندک وارد جنگل شدیم.گرچه هوای آفتابی و روشنی در آن روز داشتیم اما در این جنگل به علت ارتفاع بلند درختان و پوشش انبوه گیاهان تاریکی خاصی در آنجا وجود داشت.مسیر پاکوب و مشخص بود و در بعضی از جاها با نصب تابلوهای چوبی مسیر معلوم شده بود.صدای پرندگان و حیوانات در این جنگل استوایی که پوشیده از گیاهان و درختانی که تا بحال آنها را از نزدیک ندیده بودم حال و هوایی خاص داده بود.درختان و گیاهانی در طی مسیر حرکتمان دیدم که از جمله آنها درخت لیون ، بامبو و ... را ببینم.پس از طی مسیری در جنگل به پل معلق رسیدیم.
The Canopy Walkway درازترین پل معلق جهان است.با طولی در حدود پانصد متر و ارتفاع چهل متر از کف جنگل.Canopy Walkway مجموعه ای از پلها و سکوهاست.(نه عدد پل با طول های متفاوت و هشت سکو با چشم اندازهای مختلف)برای دیدن و گذر از این پلها دستورات و آیین نامه ای وجود دارد که برای پایین آوردن خطرات احتمالی در هنگام دیدن و عبور از این پلهاست .سکوها در روی درختان مختلفی ساخته شده اند و از روی هر کدام می توان منظره یا چشم انداز مختلفی را دید.به عنوان مثال در سکوی اول شاهد منظره زیبایی از رود Tembeling هستیم.پس از دیدن از این قسمت دوباره وارد مسیر جنگلی می شویم و کم کم ارتفاع بالا می رود.این قسمت Teresek Hill نامیده می شود.تپه ای با ارتفاع 344 متر که تماما جنگلی است و جانوران و حشرات مختلفی را می توان در آن یافت.این تپه دو قسمت برای دیدن منظره اطراف دارد.(در قسمتهای دیگر به علت انبوه بودن جنگل تقریبا چیزی از مناظر اطراف قابل دیدن نمی باشد).در هر دو نظرگاه مناظر زیبایی از جنگل و کوهها و رودها را می بینیم.در نظرگاه دوم که با فاصله نه چندان زیادی از نظرگاه اول قرار گرفته می توان Gunung Tahan بزرگترین قله مالزی را با ارتفاع 2186 متر مشاهده کرد که این امر در هوای صاف قابل تحقق است.بازدید از این قسمت با رسیدن ظهر با اتمام می رسد و با سوار شدن قایق از هوای شرجی و تاریک و دیدنهای زیبای Teresek Hill خداحافظی می کنیم ...
بعد از صرف ناهار و استراحت، برای دیدن دهکده Orang Asli سوار قایق می شویم.
دوباره سوار بر قایق شدیم و برخلاف جریان آب حرکت کردیم.شکل رودخانه و جریان آب تغییری کلی داشت .درطول مسیر از چند جریان تند و سریع آب گذشتیم که دارای هیجان و لذت خاص خود را داشت که منجر به خیس شدنمان شد و البته قبل از این برای گذشت از این تند آبها کوله و لوازمات را عایق و ضد آب کرده بودیم.
در هوایی صاف و بسیار زیبا در کنار ساحل رودخانه ای توقف کردیم که بچه های کوچکی در اطراف آن شنا می کردند.کلبه های بومی از فراز تپه ای که مشرف بر رودخانه بود نمایان بودند.به طرف کلبه ها راه افتادیم...
Orang Asliدر حقیقت معنی و مفهوم ساکنان اصلی در زبان مالایی را می دهد و منتسب می شود به قبایل بومی،کسانی که اولین انسانهای ساکن در شبه جزیره مالزی بودند.
این مردمان در چادرها زندگی می کنند و از طریق شکار و جمع آوری غذا زندگی می کنند و خودشان راBatek می نامند.آنها قدی کوتاه و پوستی تیره و موهایی فرفری دارند.منزل آنها ساده و با ساقه ها و پوشالهای نخل محافظت شده.غذای آنها شامل میوه های جنگلی ، سیب زمینی و حیوانات کوچک مثل میمون و موش خرما که با blowpipe شکار کزده اند.آنها زبان خودشان را دارند اما با زبان مالایی هم صحبت می کنند.آنها دارای عقاید و رسم های خودشان هستند.
هنگامی که به آنجا رسیدیم رئیس قبیله به پیشواز ما آمد و بعد از اینکه توضیحاتی از این دهکده و مردمانش شنیدیم یکی از افراد قبیله صنایع دستی شان که شامل شانه های چوبی،blowpipe و ... بود را به ما نشان داد.بعد از آن شروع به روشن کردن آتش به سبک خودشان و به صورت اولیه ( با سایش چوبها و ...)کرد و سپس به ما blowpipe و طرز استعمال آن را نشان داد.بعد از آن به درون دهکده رفتیم و از نزدیک به دیدن ساکنان آنجا رفتیم...
شام را درKuala Tahan خوردیم و بعد از آن وقت آزاد داشتیم.فردا صبح پس از صرف صبحانه از دوستان مالایی خداحافظی کردیم و سوار بر قایق به طرف Kuala Tembeling راه افتادیم.بعد از صرف ناهار به طرف کوآلالامپور راه افتادیم....

سکوی اول

The Canopy Walkway

The Canopy Walkway

چشم اندازی کلی ازتامان نگارا

رئیس قبیله

Orang Asli

محمد راهنمای ما

قبرهای مازی گاسر

بیش از 5 سال پیش بود که با فرشید مجموعه تحقیقات باستان شناسی را شروع کرده بودیم.به طور کلی هر آثار و بقایای باستانی که در اطراف پراکنده بودند را مورد بررسی قرار دادیم. خیلی از آثار در میان جنگل و در قسمتهایی قرار گرفته بودند که یافتن آنها را واقعا دشوار ساخته بود و هیچگاه آنها را پیدا نکردیم. آن زمان به خاطر مشکلاتی که وجود داشت نتوانستیم به طرف مازی گاسر برویم. آن روز وقتی که در کنار کلبه چوبی ییلاقی ماشین ها را متوقف کردیم باورم نمیشد که چطوری به اینجا رسیده ام...
در هوایی صاف و خنک که مخصوص ییلاق است با بوی پونه های کوهی و شکوفه ها ، آقا فیروز که بعدها راهنمای ما شد ، در کنار کلبه ایستاده بود و از ما پذیرایی می کرد. هنگام صحبت از آقا فیروز در مورد قبرها پرسیدم و اظهار داشت که تعداد آنها زیاد و در اطراف پراکنده اند و برای دیدن آنها باید مسافتی را در جنگل و دامنه کوهها پیاده روی کنیم.هنگامی که شوق من را دید و اینکه آیا می توانم آنها را ببینم جواب داد که با هم می رویم و آنها را می بینیم. پیش از حرکت در کلبه چای هیزمی با نان محلی خوردیم. من و ایمان همراه آقا فیروز به راه افتادیم ...
از میان دامنه ها و زمینهایی که پوشیده از چمن و گلهای مختلف بود گذشتیم و پیش می رفتیم. گرچه در ابتدا درختان و بوته ها اندک بودند اما کم کم بر حجم آنها افزوده میشد.در طول مسیر صحبت از آثار باستانی و طبیعت اطراف بود.آقا فیروز فردی است که از کودکی در آنجا بزرگ شده و تمامی مناطق را به خوبی بلد بود و مسیر را طی می کرد. در طول مسیر به کند و کاوهای گنج جویان بر می خوردیم. در کنار گودال کوچکی ایستادیم و هنگامی که آقا فیروز تکه هایی از جوش کوره را به من نشان داد این را به خوبی درک کردم که وی بسیار دقیق و راست است.جوش کوره در حقیقت تفاله های کوره های ذوب فلز است و نشان دهنده وجود کوره ذوب فلز در آن محل است.دوباره حرکت می کنیم و این بار قبری که توسط حفاران آشفته شده. از میان دره های کوچک و جویهای آب گذشتیم. هوایی که به تدریج گرم میشد و عبور از میان جنگلی که به انبوه شدن می رفت. آقا فیروز در طول مسیر هر جا که آثار و بازمانده ای وجود داشت را به ما نشان می داد. گاهی در جنگل به سطح صافی می رسیدیم که به نظر می آمد در گذشته تاسیساتی در آنجا بوده و گاهی به سنگ چین هایی که گویا در زمانی قبری بوده ..
از دره ای رد شدیم و از دامنه کوه شروع به بالا رفتن کردیم.کم کم جنگل برهنه و از حجم درختان کاسته میشد .در جایی که زمین تقریبا برهنه ای وجود داشت آقا فیروز به تکه های سفال اشاره کرد و کمی جلوتر به سنگچین قبرها اشاره کرد.تعدادی از آنها هنوز قابل تشخیص بودند و خیلی از آنها در زیر خاک و درختچه ها و بوته ها پنهان شده بودند. اینجا به راستی یکی از همان قبرستانی بود که مدتها مایل به دیدن آنجا بودم.قبرها به صورت سنگچین و بدون هیچ نوشته ای بود.طبق گفته های آقا فیروز تعداد بیشتری از این قبرها – که بعضی بزرگتر از حد معمول هستند – در بخشهای دیگر مازی گاسر وجوددارند.هنگام بازگشت از مسیر دیگری برگشتیم و آقا فیروز از فاصله دور به بقایای قلعه ای اشاره کرد ...


جوش های کوره

قبری که توسط حفاران آشفته شده

در جنگل در جستجوی قبرها

آقا فیروز به باقیمانده سنگ چینهای قبری اشاره می کند

تامان نگارا - بخش دوم

روز اول :صبح قبل از ساعت 8 در جلوی شرکت هان بودیم.حدود ساعت 8 اتوبوس حرکت کرد و پس از یک توقف در شهرک چینی ها به سوی Kuala Tembeling حرکت کرد.در شهرک چینی ها عده ای از گردشگران که عازم تامان نگارا بودند سوار اتوبوس شدند.مسافران این اتوبوس از قوم ها و کشورهای مختلفی بودند:کره ای،روس،سریلانکا،فرانسه و ...بعدها در تامان نگارا متوجه شدم که تنوع گردشگران درست به اندازه تعداد آنهاست.اتوبوس در میان بزرگراههایی که دارای چشم اندازهای زیبا و قشنگی بود حرکت می کرد.در اطراف جنگلهای استوایی و کوههای کم ارتفاع با مناظر دلفریبشان وجود داشت و گاهی به شهرها یا خانه هایی در کنار جاده می رسیدیم که تماشای آنها خالی از لطف نبود.حدود چهار ساعت بعد به Kuala Tembeling رسیدیم.اینجا در حقیقت یک بندرگاه کوچک است که برای وارد شدن به تامان نگارا می توان از آن استفاده برد.علاه بر اینکه دارای چند رستوران و فروشگاه کوچک محلی است.همچنین دفتر گردشگری و همینطور فروش بلیت قایق در آنجا وجود دارد.در حقیقت اگر به طور آزاد سفر می کنید در اینجا می توان بلیت برای قایق ها تهیه کرد. یکی از شعبه های شرکت هان در آنجا بود که مدارک ما را برای ورود به تامان نگارا آماده و بررسی کرد.ورودیه به تامان نگارا یک رینگت است(هر رینگت حدود 270 تومان است)برای عکاسی و فیلمبرداری هم باید مجوز داشته باشید که برای هر دوربین باید مبلغ 5 رینگت بپردازید.بعد از اینکه کارهای اولیه تمام شد و معرفی نامه ها برای اقامت در سوئیت ها و بلیتهای قایق ها و ... (که قبلا توسط شرکت هان تهیه شده بود) را دریافت کردیم برای ناهار متفرق شدیم.من در یک رستوران کوچک محلی به نام Restoran Tembeling ناهارم را صرف کردم که یک نوع غذای مالایی اما بسیار شبیه به غذای ایرانیان بود.هوا گرم و شرجی(حدود 35 درجه) بود .در اطراف کمی گشت زدم و درختان نارگیلی دیدم که نارگیل بعضی از آنها بر زمین ریخته و خراب شده بودند.علاوه بر آن چند درخت میوه که نام آنها را نمی دانستم.حدود ساعت 2 در اسکله آماده حرکت شدیم.آب رود بسیار گل آلود و تند بود و در آن شاخه های درختان و حتی تنه های آنها با سرعت رد میشدند.قایق ها به صورت چوبی و چیزی شبیه به کانو و کایاک بود.دارای موتور بنزینی بودند و ظرفیت آنها حدود بیست نفر بود.پس از سوارشدن و مرتب کردن بارها و کوله ها قایق اسکله را به مقصد Kuala Tahan ترک کرد.بر خلاف جریان آب پیش می رویم .با مناظری از جنگلهایی که اندک اندک تیره می شوند و ماهیگیران با تورهای آنها برای صید و کم کم مناظری که سکونت انسانها در آنها به چشم نمی آید.گهگاهی قایقی از روبه رو رد میشد یا از کنار هم می گذشتیم.عرض رودخانه متغیر بود.گاهی در حدود ده متر و گاهی حدود صد متر بود.اگر دقتی در ساحل اطراف و جنگلها می افکندیم می توانستیم جانورانی را ببینیم.میمونها و بزمجه ها در اطراف قابل دیدن بودند.حدود ساعت 5 عصر بود که تاسیساتی در کنار رود مشخص شد و هنگامی که در کنار یک رستوران شناور توقف کردیم فهمیدیم که به انتهای سفر با قایق رسیده ایم.فروشگاهها و رستورانهای شناور ،تاسیساتی بودند که شمار آنها به ده عدد می رسید و به صورت شناور بر روی آب بودند.این تاسیسات بر روی مجموعه ای از بشکه های خالی ساخته شده بودند که بر روی آنها ساخت و ساز انجام گرفته بود .آنها بر روی آب شناور بودند و بروی جریان آب و موجها آرام بازی می کردند و حالت آرامش بخشی ایجاد می کردند. فاصله بین آنها تا ساحل که کمتر از ده متر بود توسط پلهای چوبی متصل میشد.پس از پیاده شدن از قایق ها و مستقر شدن در رستوران فوق( که بعدهاصبحانه و ناهار و شام در آنجا صرف می کردیم) منشی آنجا توضیحاتی در مورد برنامه و اقامت و ... به ما داد و سپس تا هنگام صرف شام مرخص شدیم تا به سوی سوئیت ها و اقامتگاههایمان رفته و در آنجا مستقر شویم.
Kuala Tahan یک دهکده کوچک است که شباهت زیادی به یک شهرک دارد.مجموعه ای از مسافرخانه،هتل،پانسیون و پارک است.علاوه بر اینکه محلهایی برای کمپ زدن وجود دارد .دارای چند فروشگاه و کیلینیک و مرکز پلیس و مدرسه نیز می باشد.در کل محیطی آرام و تمییز با چشم اندازهای جالبی است. با کروکی ای در بدو ورود به ما داده بودن به دنباPark Lodgeل بودم.این پارک در فاصله نسبتا دوری از محل رستوران شناور و رود کوآلا بود.گرچه من همیشه این مسیر را چه در شب و چه در هوای بارانی طی می کردم و تلاش مدیر پارک برای رساندن من بی نتیجه می ماند.پارک در میان دره تپه ای جنگلی ساخته شده بود.در میان این درختان موجودات فراوانی بودند که از آنها به میمونها و سنجابها می توانم اشاره کنم.علاوه بر این صدای حشرات و جیرجیرکها در شب و روز بسیار زیبا بودند.قیمت اتاقها در این پارک برای دو نفر، شبی 50 رینگت بود که شامل صبحانه مجانی بود.انتخاب گوناگونی برای اقامت در Kuala Tahan وجود دارد. اتاقهای 4 تا 8 نفره، کلبه های چوبی دو نفره و ... که در محل های مختلفی هستند و البته با خدمات و امیتازاتی که دارند تنوع مختلفی برای انتخاب بوجود می آورند.(این خدمات شامل صبحانه مجانی،مجهز بودن به کولر یا پنکه ، دوش آب گرم،توالت مجزا و ... می باشد).قبل از ورود به تامان نگارا توسط شرکت هان اتاقی سفارش داده بودم.برای استفاده از هوای جنگل و بودن در شرایط جنگلی نیازی به اتاق کولر دار نداشتم و پنکه را ترجیح دادم.بعد از ورود متوجه شدم که انتخاب جالب و زیبایی کرده ام.فاصله پارک تا لنگرگاه حدود یک ربع با پای پیاده بود و قرار گرفتن در دره و طبیعت زیبای اطراف یک آرامش روحانی به محیط آنجا داده بود.کلبه مجهز به یک دوش هم بود که واقعا چاره ساز بود.بعد از مستقر شدن در اتاقم،مقداری استراحت کردم و در محیط اطراف پارک گشتی زدم و عکسبرداری کردم.بعد از آن حرکت کردم و به طرف ساحل رودخانه رفتم.شام را در رستوران شناور صرف کردیم و بعد از آن همراه با راهنمای محلی به نام محمد آماده شدیم که به گشت شبانه برویم.سوار بر قایق شدیم و طرف دیگر رود رفتیم.قبل از ورود به جنگل، محمد توضیحاتی داده و لزوم دقت در حرکت کردن.آهسته وارد جنگل شده و قدم بر می داشتیم.خیالم راحت بود که چراغ پیشانی ام همراهم است و دستانم برای عکاسی و تصویر برداری آزاد هستند.محمد با نگاه تیز خود با دیدن هر چیز مفیدی ما را نگه میداشت و توضیحاتی به ما می داد.انواع عنکبوتها,مورچه های گوشت خور،جیرجیرکها و حشرات دیگر... در این گشت شبانه رویت شد.به طرف کلبه مخفی راه افتادیم.این کلبه به صورت اتاقی در ارتفاع بالا بود که آنجا مدتی در تاریکی مطلق به انتظار نشستیم و به صدای جیرجیرکها گوش دادیم و هنگامی که چراغ قوه ها را به دشت و مرداب روبه رو انداختیم دسته ای از آهو ها را دیدیم که برای نوشیدن آب در حال حرکت بودند...
محمد در میان گیاهان می گشت و چنانچه به موجود یا جانوری می رسید به معرفی می پرداخت و اطلاعات جالبی عرضه می داشت.پس از خاتمه از گردش شبانه پیاده به طرف پارک راه افتادم در حالی هوا در حال خراب شدن بود و شرجی هوا هم اندکی انسان را اذیت می کرد و گاهی قطره ی درشتی بر صورت احساس می کردم...




Restoran Tembeling

اسکله

سفر با قایق


سفر با قایق

رستوران شناور

Park Lodge

کلبه چوبی

اسم این جانور را هنوز نفهمیدم

تامان نگارا - بخش یکم


پیشگفتار

دیدن جنگلهای استوایی و تجربه نزدیک از شرایط و طبیعت آنجا همیشه برایم یکی از خواسته ها بوده. تقریبا یکسال پیش بود که رضا برایم دفترچه ی راهنمای Taman
Negaraرا آورد.با دیدن آن فکر برنامه ای در ذهنم بوجود آمد و سرانجام بعد از تعطیلات سال جدید شرایطی فراهم آمد که بتوانم راهی مالزی شوم و البته به همین دلیل لوازم اولیه جنگل پیمایی را مرتب و با خودم بردم.در مالزی با راهنمایی رضا به یکی از موسسات گردشگری رفتم و پس از دیدن برنامه های مختلفی که داشتند یکی از آنها را انتخاب کردم.البته به دلیل بعضی از دلایل مانند آشنا نبودن با شرایط و محیط آنجا،کمبود وقت و ...من دست به این کار زدم وگرنه به صورت یک عضو آزاد آنجا می رفتم و قابلیت مانور و تصمیم گیری در مورد برنامه ها برایم بوجود می آمد .با این وجود برنامه ای که داشتیم، برنامه ای عالی و متنوع بود و البته شرکت HanTravel تمامی کارها را از پیش انجام داده و مشکلی در مورد غدا و عبور و مرور و سوئیت ها وجود نداشت...
تامان نگارا در حقیقت از دو کلمه ی مالایی تشکیل یافته.Taman به معنای پارک و Negara به معنای ملی.تامان نگارا یکی از قدیمی ترین جنگلهای بارانی نواحی گرمسیری جهان است که متعلق به 130 میلیون سال پیش می باشد.وسعت آن بیش از 4343 کیلومتر مربع است.پارک ملی مالزی در بین مدار 4 و 5 درجه شمالی از خط استوا واقع شده و در تمامی سال در آن باران می بارد که در نواحی پست سالیانه حدود 2200 میلی متر و در نواحی کوهستانی حدود 3800 میلی متر باران می بارد.درKuala Tahanماه خشک فوریه است(متوسط باران 71 میلی متر) و ماه بارانی اکتبر است (275 میلی متر).
در داخل جنگل سرزمینهای پست دما در سراسر سال تغییر اندکی می کند که حدود 26 درجه در وسط روز و 22 درجه در شب می باشد ( با رطوبت دایمی بالای 90 درصد)
توپوگراقی تامان نگارا بطور کلی پر از تپه است.سرزمینهای پست فقط در حدود یک دهم از پارک را در بر می گیرد.مرکز پارک کوهها هستند.بالاترین نقطه GunungTahan است که 2187 متر بالاتر از سطح دریاست و پست ترین نقطه هم Kuala Atok است که حدود 75 متر بالاتر از سطح دریاست.
به طور کلی TamanNegara یکی از جنگلهای قدیمی بارانی جهان است که جایگاه صدها نوع پرنده،پروانه،حشره،ماهی،گیاهان و اقامتگاه ساکنان مهربان Orang Asli است.علاوه بر این وجود رودهای بزرگ و آبشار،غار،کوه و طبیعت و چشم اندازهای زیبا را می توان در این جنگل مشاهده نمود.
تقریبا در همه ی نواحی اقداماتی برای رفاه گردشگران و ماجراجویان ساحته شده.قیمتها با قسمتهای دیگر مالزی تقریبا یکسان است.قابلیت دسترسی به اینترنت هم وجود دارد.تقریبا همه افراد و مخصوصا راهنمایان با زبان انگلیسی آشنایی دارند و عده ای با زبانهای دیگر هم صحبت می کنند.



روزهای تکراری

آنقدر در خودت فرو رفته ای که از همه چیز خسته ای.روزهای بی حوصله و تکراری.روزهای بدون تنوع و تنهایی.چیزهای قشنگ و جالبی نیست تا بگی.بارها خواستی وبلاگت را به روز کنی ولی میان کار رها می کنی و کامپیوتر را خاموش می کنی.بارها دوستان تماس می گیرند و برنامه ای میزارن اما نمیتونی و نمیشه که با اونها همراه بشی.تنهای تنها موندی و درگیر یک زندگی تکراری.خسته تر از اونی که بخواهی تصمیمی بگیری یا فکر درستی کنی... سرت پر از فکرهای درهم و برهم است. احساسات ضد و نقیض.روزهای سرد زمستانی...
جمعه مثل چند هفته قبل خونه هستی و کار خاصی نداری.از ظهر گذشته تصمیم می گیری که کمی گردش کنی.ابوالفضل کار داره و ایمان هم زمین فوتبال است و خودت تنها هستی.به مهران زنگ می زنی و میگی که می خواهم برم یه گردش و میگه بیا.اون هم خونه تنهاست. سوار ماشین میشن و به طرف جاده کلاردشت میروید.درختان لخت و برهنه اما زیبا در کنار جاده نظرت را جلب می کنه.چقدر طبیعت زیباست.هر فصل یه زیبایی خاصی داره. آرام آرام داخل مه می شوید.از دنیای پر از خستگیها و تکرارها جدا می شوید و پا به درون پاکی ها میزارید.در مورد برنامه ای که از گذشته ها در نظر داشتی با مهران صحبت می کنی و اون هم تصدیق می کنه که برنامه ای جالب است و حتی نام مسیری که در انتها به آنجا خواهید رسید را می آورد و تو را آنجا می برد.دهی زیبا با طبیعتی که هر لحظه در شهرکها و خانه های قارچی فرو می رود....
تا همینجا که رفته اید برات کافی هست.مسیر برگشت هنوز زیباست.گرچه مدت آن زیاد نبود اما برای تو که مدتها در خودت فرو رفته ای کافی هست.
وارد جنگل که می شوید آرام آرام مه به طرفتان می آید...